محل تبلیغات شما

روزی ملا از بازار یک گوسفند خرید در راه ی طناب گوسفند را از گردن آن باز کرد و گوسفند را به دوستش داد و طناب را به گردن خود بست و چهار دست و پا به دنبال ملا را افتاد.
ملا به خانه رسید ناگهان دید که گوسفندش تبدیل به جوانی شده است
رو به ملا کرد و گفت من مادرم را اذیت کرده بودم او هم مرا نفرین کرد من گوسفند شدم ولی چون صاحبم مرد خوبی بود دوباره به حالت اول بازگشتم.
ملا دلش به حال او سوخت و گفت: اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد که دیگر مادرت را اذیت نکنی!
روز بعد که ملا برای خرید به بازار فته بود گوسفندش را آنجا دید. گوش او را گرفت و گفت ای پسر احمق (اینو خوب اومده)چرا مادرت را ناراحت کردی تا دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی!؟. بخند وبخند دنیا دوروزه. واسه من  که اینجوریه اما تو هم
 غبطه میخورم به ملا

امواج الیته......Elite waves

شاخه سنجش ازدور.....remote. sinsing......

سمینارنقدوبررسی جوکهای ملانصرالدین.....

ملا ,گوسفند ,گوسفندش ,مادرت ,دید ,ولی ,و گفت ,کرد و ,و گوسفند ,را به ,مادرت را

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Information